سلام بر حسین(ع)

 

چهل روز گذشت.

نه اشک‏ها در چشم دوام آوردند، نه حرف‏ها بر زبان!

روايت درد، آسان نيست.

خاک‏هاي بيابان مي‏دانند که سيلي آفتاب يعني چه؟

تشنگي را بايد از ريگ‏هاي ساحل پرسيد تا بگويند آب به چه مي‏ارزد؟

هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام.

تنگ راه‏هاي شام، انتظار کشيدند تا صداي قدم‏هاي کسي بگذرد و دريغ!

مسلمانان شهر بيگانه‏اند، غريبه‏اند با برادران خويش!

حرف‏ها فاسد شده‏اند پشت ميله‏هاي زندان سينه‏ها. دستي بيرون نمي‏آيد که سلامي را پاسخ دهد.

 فرياد را از قاموس کوفه و شام ربوده‏اند.

اراده‏ها را چپاول کرده‏اند.

دست‏ها را بريده‏اند.

به آدم‏ها ياد داده‏اند خم و راست شوند.

کسي نمي‏داند شجاعت چيست و جوان‏مردي را با کدام قلم مي‏نويسند؟

 

چهل روز گذشت؛ نه از آب خبري شد، نه بابا!

آسايش از فراز سرمان پر کشيده بود.

چشم‏هايمان به تاريکي خرابه عادت کرده بود.

اشک‏هايمان را چهل روز است که نشسته‏ايم!

چهل روز است که از پا ننشسته‏ايم.

زنجير بر دست‏هايمان نهادند و در ميدان‏هاي شهر گرداندند؛ غافل که چلچراغ را به ديار شب مي‏برند.

 خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصيبت‏مان بيفزايند؛ غافل که ما صبر را سال‏هاست مي‏شناسيم؛

ما صبر را در خانه علي عليه‏السلام آموخته‏ايم.

از دشنه و دشنام کم نگذاشتند.

از «گرد و خاک کردن» کم نگذاشتند تا حقيقت پاکي‏مان پوشيده شود؛ ولي چه باک!

حقيقت، بي‏نياز از اين گرد و خاک کردن‏هاست.

حضرت دوست اگر با ماست، چه باک از اين همه دشمني!

زبان‏ها را دستور به سکوت دادند؛ ولي آنچه البته نمي‏پايد، سکوت است.

قلب‏ها را نتوانستند باز دارند از اندوه.

مغزها را نتوانستند باز دارند از تأمل.

خطبه‏هاي زين العابدين عليه‏السلام قيام کرده بود و قد برافراشته بود در جمعيت تا پيام‏رسان خون تو باشد.

طنين شهادت تو، پرده‏ها را لرزاند، ريسمان‏ها را گسيخت و قلب‏ها را گشود؛

چهل روز گذشت.

 اما چهل سال ديگر چهارصد سال،... هم بگذرد، صداي «هل من ناصر» تو بي‏جواب نخواهد ماند.

روزگار اين چنين نخواهد ماند  دولتِ ظالمين نخواهد ماند

قرن‏ها مي‏روند و مي‏آيند  پرچمت بر زمين نخواهد ماند

من همان زينبم!

:ميثم اماني

اربعین حسینی